۰۵ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۰
کد خبر: ۵۹۴۴۷۸

خاطرات طلبگی | "روحانیت و سیاست" پای درس استاد

خاطرات طلبگی |
این‌که یک آقایی در یک گوشه‌ای عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید من به کارهای کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست؛ این ننگ است.

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، در اغلب محافل دانشگاهی و حوزوی بخشی از وقت کلاس خواه یا ناخواه صرف مباحثی غیر از موضوع کلاس می شود. این حاشیه می تواند ذهن طلبه یا دانشجو را گاهی  حتی از متن کلاس نیز بیشتر درگیر خود کند.

زنگ اول: توصیه‌های استاد به شاگردان

اولین کلاس صبح پایه پنجم، ساعت 7.30 صبح است.

استاد با شوق و ذوق وصف ناپذیری که دارد از وظایف طلبگی می گوید؛ از ارزش علم و عالم، از اهمیت دانش، از فقه، از اصول، از میراث حوزه، از رجال و بزرگان و گذشتگان سلف و خلف.

بچه‌ها دهانشان باز مانده است و متحیرند از این همه توانمندی استاد در سیره‌شناسی و کتاب‌شناسی و سلف‌شناسی‌.

بحث دارد به جاهای خوبی می رسد؛ اما انگار جنس حرف‌های استاد عوض می شود و گریزش به جاهای دیگری جهت پیدا می‌کند؛ او ادامه می‌دهد:

" طلبه نباید وقتش را برای فضای غیر علمی حوزه تلف کند؛ طلبه نباید با دولتی‌ها حشر و نشر داشته باشد؛ طلبه نباید وارد مسئولیت در نظام بشود؛ طلبه نباید وقتش را در بسیج و ارگان‌ها تلف کند؛ طلبه نباید خودش را درگیر انتخابات بکند؛ سیاست با اخلاق سازگار نیست؛ سیاست بی پدر و مادر است؛ سیاست دردسرآور است، من یادم نمی‌آید یک بار هم در مسائل غیر مربوط مثل انتخابات و راهپیمایی و ... وقتم را گذرانده باشم و ...".

نبایدهای استاد تمامی ندارد و با مسلسل کلامش و کلام مسلسلش مستمر شلیک می‌کند.

ساعت اول تمام می شود‌. کتابم را جمع می‌کنم و به سرعت به سمت حجره می‌روم، برای استراحتی کوتاه دراز می‌کشم، اما واژه‌ها بدجور در ذهنم شلوغ کاری می‌کنند، انگار هرکدامشان می‌خواهند معنای خودشان را فریاد بزنند‌: طلبه‌، سلف‌، خلف‌، گوشه نشینی‌، عدم پذیرش مسئولیت‌، دولت‌، انتخابات‌، شأن حوزه‌، سیاست‌، دیاثت و ... .

هنوز از فریاد واژه‌ها خلاصی نیافته‌ام که فریادی بلند‌تر، پیش‌فعالی ذهنم را پایان می دهد، از بلندگوی مدرسه: دوستان طلبه پایه 5 هرچه سریع‌تر در مدرس 6 جهت درس فقه استاد ... حاضر شوند.

زنگ دوم : تکرار افاضات استاد

استاد بعد از حمد و ثنای پروردگار درس را شروع می کند.

کلاس در حال تمام شدن است که استاد انگار که احساس مسئولیتی به او دست داده باشد مجددا گریز می زند به علمای سلف و سیره اخلاقی شان و از این دست مباحث و مجددا توصیه هایش شروع می شود و مجددا طلاب را از همکاری و پذیرش مسئولیت بر حذر می دارد و از بدی‌ها و مشکلات نظام و آلودگی‌های دستگاه‌ها می‌گوید و اشاره می‌کند که مراجع هم از این وضعیت ناراحتند و به خاطر مصلحت چیزی نمی گویند.

کم کم دارم قانع می‌شوم که باید قید حضور در فضای اجتماع را بزنم که ناگهان با صدای در زدن خادم مدرسه، از حس خارج می‌شوم.

دست تدبیر الهی در آستین آبدارچی مدرسه

 خادم مدرسه وارد کلاس می شود، سلامی می‌کند و یک چایی خوشرنگ را روی میز استاد قرار می‌دهد، پوستر پیچیده شده در دست مشهدی رحیم جلب توجه می کند. استاد از او تشکری می‌کند و او هم ابراز علاقه می‌کند و می‌گوید حضرت استاد اجازه هست این پوستر را اینجا نصب کنم؟

استاد هم با لبخندی می‌گوید‌: حالا که آورده‌ای نصبش کن، لابد روایتی یا نکته مفیدی هست که به درد طلاب می‌خورد، رفقای طلبه تا مشهدی رحیم کارش را انجام می‌دهد، صلواتی بفرستند.

صدای صلوات مثل استارت مجدد بین کلاس عمل می‌کند و بچه‌ها از خودشان بیرون می‌آیند.

مشهدی رحیم پوستر را دقیقا پشت سر استاد و در نقطه بالای سر ایشان نصب می‌کند.

استاد همچنان با حس خاصی به حرف‌هایش ادامه می دهد.

مرتضی، بغل دستی‌ام آهسته با آرنج به شانه‌ام می زند و به من می فهماند که نوشته‌های پوستر را بخوانم‌.

تقریبا همه بچه‌ها کنجکاو شده‌اند و به پشت سر استاد خیره، استاد فکر می کند بچه‌ها عطش‌شان برای شنیدن کلام ایشان بیشتر شده که با این دقت به او نگاه می‌کنند؛ بنابراین با انرژی بیشتری کلماتش را ادا می‌کند.

من هم برای خواندن متن کمی جابجا می شوم و دو زانو می نشینم و در تایید فرمایشات استاد سرم را تکان می‌دهم، اما نگاهم روی تابلوی پشت سر استاد است و آرام آرام دارم مطالعه می‌کنم.

بچه ها حالا به همدیگر نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند، استاد هم کم کم متوجه قصه می‌شود و می‌فهمد بچه‌ها به پوستر پشت سر استاد خیره شده‌اند، به همین دلیل نگاهی به من می‌کند و می‌گوید آقا مهدی شما لطف کنید روایت را بلند بخوانید ما هم مستفیض شویم‌.

من هم از خدا خواسته صدایم را بلند می‌کنم و شروع می‌کنم به خواندن:

مقام معظم رهبری حفظه الله: " این‌که یک آقایی در یک گوشه‌ای عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید من به کارهای کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست؛ این ننگ است. روحانی باید از وجود یک چنین نظامی که پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامی است، با همه‌ وجود استقبال کند."

ادامه سخنان رهبر انقلاب را در بیرون کلاس پی گیری کردم، ایشان فرمودند: "مراجع تقلید کنونی، مکرر متعدد ایشان به بنده گفتند که ما تضعیف این نظام را به هر کیفیتی حرام قطعی می‌دانیم. خیلی‌شان از روی لطف به من پیغام می‌دهند یا می‌گویند که ما تو را مرتباً دعا می‌کنیم. این نشان دهنده‌ قدرشناسی از نظام اسلامی است. حالا یک معممی یک گوشه‌ای بیاید خودش را از نظام کنار بگیرد؛ بهانه هم این است که ما فلان انتقاد را داریم. خیلی خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دویست تایش به خود ما عمامه‌ای‌ها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نیست؟ وجود انتقاد و عیب در یک مجموعه مگر موجب می‌شود که انسان این همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبیند و ملاحظه نکند؟ در روحانیت هم همین جور است؛ عیوب الی ماشاءاللّه. بنده آخوندم، طلبه هستم، از قبل از بلوغ طلبه بودم تا الان؛ بیائید برای شما همین جا یک فهرست از بر بنویسم. صد تا اشکال در ما هست؛ اما این صد تا اشکال موجب می‌شود ما از روحانیت اعراض کنیم؟ ابداً. در مقابل این صد تا اشکال، هزار تا حُسن وجود دارد. در کسر و انکسار مصالح و مفاسد است که انسان می‌تواند خط مستقیم را پیدا کند. بنابراین حوزه‌های علمیه نمی‌توانند سکولار باشند. این‌که ما به مسائل نظام کار نداریم، به مسائل حکومت کار نداریم، این سکولاریسم است."*

از خوشحالی در پوستم نمی گنجم، هیچ وقت به این اندازه از قرائت متن لذت نبرده ام انگار کوه سنگینی از دوشم برداشته شده است، هرگز فکر نمی‌کردم آبدارچی مدرسه این قدر به موقع و سر بزنگاه مفید واقع بشود./918/ز502/س

مهدی اسماعیلی

پی نوشت

*سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی19/07/91

 

ارسال نظرات